loading...
دانلود فیلم های 2017
تبلیغات محیطی
reza بازدید : 1931 نظرات (0)

Avide دانلود رمان آویده | سحر رضایی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل)

1 دانلود رمان آویده | سحر رضایی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نام رمان : آویده 

2 دانلود رمان آویده | سحر رضایی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نویسنده : سحر رضایی کاربر انجمن نودهشتیا

3 دانلود رمان آویده | سحر رضایی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) حجم کتاب : ۲٫۳ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۹ (کتابچه) – ۰٫۲ (ePub) – اندروید ۰٫۷ (APK) 

11 دانلود رمان آویده | سحر رضایی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

4 دانلود رمان آویده | سحر رضایی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) تعداد صفحات : ۲۳۴

14 دانلود رمان آویده | سحر رضایی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) خلاصه داستان :

این داستان، داستان زندگی یه دختر دبیرستانی به اسم “آویده اشتیاق ِ”. آویده یک دختر شیطون دبیرستانیه که یک روز به طور اتفاقی با پسری برخورد میکنه که باعث دعوا میشه و این موضوع ادامه پیدا میکنه تا …

قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

6 دانلود رمان آویده | سحر رضایی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) پسورد : www.98ia.com

7 دانلود رمان آویده | سحر رضایی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) منبع : wWw.98iA.Com

11 دانلود رمان آویده | سحر رضایی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) با تشکر از سحر رضایی عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

pdf دانلود رمان آویده | سحر رضایی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

jar1 دانلود رمان آویده | سحر رضایی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

jar2 دانلود رمان آویده | سحر رضایی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

epub دانلود رمان آویده | سحر رضایی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

android دانلود رمان آویده | سحر رضایی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

 

21 دانلود رمان آویده | سحر رضایی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قسمتی از متن رمان :

از پشت پریدم رو کول بیتا که باعث شد جیغ بزنه و با ترس برگرده.
لبخند خبیثی زدم و دندونامو نشون دادم و سلام کردم.
بیتا که هنوز تو شوک بود یکدفعه مشت محکمی به بازوم زد و گفت: بمیری آوید هرگز آدم نمیشی.
بعدم از قیافه ی مزحک من خندید و جواب سلامم رو داد.
-سلام به روی ماهت، به چشمون…
سرم رو نزدیک صورتش بردم و تو چشماش خیره شدم و گفتم: آخر من نفهمیدم چشمات سبزه یا آبیه؟؟؟ دختر جنی مگه هر دفعه چشمات یه رنگ میشه؟
بازم مشتی به بازوم زد و هلم داد عقب و گفت: روانی! هنوز نفهمیدی که رنگ چشمای من سبز مایل به آبیه!؟ جنم عمته!
-خب بگو سد کرجیه دیگه! دیدی چه سبز آبیه؟؟ کپ چشای خودت!!
خندید و گفت: ای خدا یه خری بیاد تورو بگیره تا دیگه نتونی بیای مدرسه و از شرت راحت شم!!
گوشه های لبمو پایین دادم و با یه بغض الکی گفتم: خدایا تورو به حق مغزمعیوب این دختر، زودتر حاجتشو بده!
بیتا جیغ زد و به طرفم حمله
کرد و منم پا به فرار گذاشتم.
میدویدم و هی بر میگشتم ببینم بیتا بهم میرسه یا نه، که یکدفعه محکم برخورد کردم به یه مانع!!!
با ترس ایستادم و کمی عقب رفتم تا این مانع رو ببینم!


مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
بک لینک